سوال این روزهای همۀ فعالان اقتصادی این است:”چرا نشانهای ایرانی میمیرند؟” اما بهتر بود میپرسیدیم که چرا ما در ایران شرکتهای ماندگار نداریم؟ یا چرا شرکتهای ایرانی در مقیاس منطقهای (و نه بینالمللی) رشد نمیکنند؟ پارس الکتریک همزمان با سامسونگ شروع کرده و حتی در برخی مواقع از این شرکت کرهای، پیشرفتهتر نیز بوده است. شرکت پارس الکتریک قبل از سامسونگ تلویزیون رنگی تولید میکرد. اما امروز سامسونگ، ابرقدرت الکترونیک و بزر گترین تولیدکنندۀ تلویزیون در جهان شده و نامهایی بزرگ مانند سونی، شارپ و توشیبا را به زانو درآورده است. اما پارس الکتریک این روزها کجاست و در چه وضعیتی است؟ چگونه هیوندای رتبه ۴ تولید خودرو را از آن خود کرده ولی ایرا نخودرو بدون تعرفه گمرکی قادر به رقابت نیست؟
شرکتها توسط کارآفرینان به وجود میآیند و معمولاً در فاز نخست تکامل خود، حول محور بنیانگذاران رشد میکنند و به دلیل رابطۀ تنگاتنگ مدیریت و بازار، در مقابل شرایط بازار بسیار حساس و چابکاند و سریع واکنش نشان میدهند. این نوع سازما نها کوچکاند و تبادل اطلاعات و تصمیمگیر یشان در قالب ساختاری غیررسمی انجام میشود. ضمناً به علت ارتباط نزدیک و تنگاتنگ مالکان، مدیریت و پرسنل، انگیزهها بسیار بالاست و عملکرد سره و ناسره، سریعاً از هم تشخیص و تمیز داده میشود. در صورت موفقیت، سازمان رشد پیدا میکند و اعداد پرسنل و پیچیدگی عملکرد آن نیز افزایش مییابد. تا جایی که دیگر ساختارهای غیررسمی پاسخگو نیست و سازمان باید فرآیندهای خود را تغییر دهد تا پرسنل و مدیران، هماهنگ با اهداف کلان سازمان عمل کنند. این مرحله همانند هر تغییر عمدهای، باعث ایجاد بحران میشود و سازمانهایی ماندگار خواهند بود که بتوانند این بحرانها را مدیریت کنند و به رشد خود ادامه دهند. به نظر نگارنده، تقریباً تمامی سازمانهای ایرانی در این مرحله شکست میخورند و در نتیجه به مراحل بعدی بلوغ سازمانی دست نمییابند. برندهای ماندگار و قوی توسط سازمانهایی به وجود میآید که در مرحله ۴ و ۵ تکامل سازمانی قرار دارند.
رشد بالای اقتصادی ایران در دهه ۴۰ و ۵۰ خورشیدی باعث ظهور شرکتهای بزرگ و توانمندی شد. کفش ملی به سراسر اروپا صادرات داشت و ایرانیان با علاقه و افتخار از محصولات آن استفاده میکردند، گروه مینو، برندی مطرح در سطح منطقه بود و مرحوم خسروشاهی خود سهامدار شرکتی مانند نستله بود و چه بسا در صورت ادامه مسیر، این شرکت را میخرید. کفش بلا، استارلایت، پارس الکتریک، ارج و آزمایش همگی مطرح، موفق و توانمند بودند. صنعتگران مطرح آن زمان مانند مرحوم ایروانی، لاجوردی، برخوردار و… نیز به این نتیجه رسیده بودند که برای ادامه رشد خود نیاز به سیستم و مدیریت حرف های دارند، نیازی که از طریق استخدام مدیران خارجی، بهکارگیری مشاوران بینالمللی و حتی دعوت از دانشگاه هاروارد برای ایجاد اولین شعبه آسیایی خود در ایران (ICMS)، سعی در پاسخگویی به آن داشتند.
در این دوران به علت نبود رقابت و یارانههای گوناگون مانند مواد اولیه ارزان و دلار ۷۰ ریالی بسیاری از شرکتهای تولیدی از حاشیههای سود بالایی برخوردار بودند. کمبود کالا بدان معنی بود که تقاضا همواره از عرضه بیشتر بود و بازاریابی معنا و مفهومی نداشت. نرخ بهره کمتر از تورم نیز بدان معنی بود که لزومی به کنترل موجودی و بهره برداری حداکثر از داراییها حس نمیشد. بخش خصوصی نیز در چنین فضایی رشد کرد و موفق بود. انرژی و توان مدیران در این شرایط، طبیعتاً بهجای بهبود عملکرد به کسب امتیازات دولتی معطوف بود؛ زیرا بیشترین بازده را به همراه داشت. بسیار بیشتر از آنچه فرآیند دشوار استقرار نظام مدیریتی کارآمد، بهبود عملکرد و افزایش بهره وری میتوانست عاید سازمان کند.
با حدف امتیازات یادشده و کاهش تورم به کمتر از نرخ بهره نخست در دولت اصلاحات و سپس در سال اخیر، سازمانهایی که بدون نیاز به تکامل موفق بودند دچار شوک شدهاند. کارآفرینانی که سالیان طولانی موفقیت را تجربه کرده بودند، اکنون گرفتار ضرر و زیان شده اند و برای بسیاری تغییر دشوار است. این صنایع با ایجاد شرایط انحصار در بازار و جذب بخش قابل توجهی از منابع مالی کشور، باعث افزایش بهای نهادههای ورودی سایر بخشهای اقتصاد کشور شده و فضای تنفس را از آنها سلب کردهاند. پرسنل بسیارزیاد این سازمانها هم حربهای در دست مدیران آنهاست تا از دولت و کشور خواستههای بیشتری داشته باشند. بنابراین به علت نبود فشار کار و دریافت انواع مزایا باعث مخدوش شدن بازار کار کشور میشوند.
شرکتهای زیرپلهای بدون رعایت استانداردها، پرداخت مالیات یا حتی حداقلهای مصوب درقوانین کار بازار، بخش شفاف و مولد را گرفته و همزمان به تصویر کالای ایرانی در داخل و خارج از کشور آسیب وارد میکنند. دیگر دلیل کاهش توان بخش مولد اقتصاد نیز بیماری هلندی است که شاید در آینده، اقتصاددانان آن را بیماری ایرانی نامگذاری کنند. ورود بیحساب منابع مالی ناشی از فروش داراییهای کشور (نفت، گاز و سایر مواد خام) به اقتصادی غیرمولد، به تورم و کاهش رقابتپذیری انجامیده است. افزایش سطح زندگی و انتظارات، بدون افزایش بهره وری و از طریق دوپینگ نفتی، انگیزه کار و زحمت را از بسیاری سلب کرده و کسب درآمدهای افسانهای توسط عدهای معدود از طریق فساد و دلالی در اقتصادی بیمار، باعث دلسردی کارآفرینان واقعی شده است.
فرار مغزها نیز شرکتها را با بحران نیروی انسانی کارآمد مواجه کرده است. به علت پایین بودن بهره وری و تورم ناشی از بیماری هلندی، کارآفرینان ایرانی قادر به پرداخت حقوقی که سطح زندگی درخور شأنی را برای نخبگان جامعه فراهم آورد نیستند. کمبود درآمد همراه با مسائلی مانند آلودگی، ترافیک و ناهنجاریهای اجتماعی منجر به آن شده که بسیاری از جوانان کارآمد که توان کار و رشد در فضای بینالمللی را داشتهاند، ترک وطن کنند. این پدیده علاوه بر تهی کردن جامعه از خبرگان، انگیزه سرمایهگذاری و توسعه منابع انسانی را از بسیاری از کارآفرینان سلب کرده است.
طبیعتاً سازمانهایی که در شرایط دشوار اقتصادی قرار گرفتهاند، در بین دو تیغه خصولتیها و زیرپلهایها له شدهاند و هر سال جمعی از نیروهای کارآمد خود را از دست میدهند. آنها توان پرداختن به موضوعات مدیریتی را ندارند و گرفتار روزمرگی میشوند. نتیجه آن است که اقتصاد ایران به سرعت به سمت کالایی شدن میرود و هرروز به تولید و فروش مواد اولیه وابستهتر میشود و در این گونه صنایع، برند مفهومی نداشته و نخواهد داشت.